رو سياهي

وقتي رفتي مهم نيست اومدنت فايده اي نداره اصلا.. 

دقيقا مثل بي موقع زبون باز كردن برگا...  

زير پا كه ميوفتن صداي خش خششون شروع ميشه ..  

ويوي زيبايي داره براي عابرا..  

ولي رو سياهيش ميمونه براي درخت..

خاك خورده

تو لا به لاي همان  كتاب هاي غبار گرفته ام هستي.
خاك خورده و قديمي...
ميان دستمال نم خورده ي گردگيري به يادم ميايي درست مثل همين لحظه ،ورقت ميزنم , خاطراتت را مرور ميكنم ...
افسوس اينبار تو خورد ميشوي ميان دستان من....

{اي تازترين كهنه ي روزگارم}